"میتوان انتظار داشت که هر کس در محدودهی کار و علایق خود گاهبهگاه ترجمه یا تألیفی را از دیدگاه خود بررسی کند و حاصل کار خود را بهگونهای مستدل عرضه کند."
نقد عبدالله کوثری بر ترجمهی اسدالله امرایی از رمان اینس نوشتهی کارلوس فوئنتس. برگرفته از: تارنمای خانه شاعران جهان
11 آبان 1398 در نشستی ادبی در کتاب سرو بابل کتاب ظلمت در نیمروز با ترجمه ی اسدالله امرایی (1398) را خریدم و با امضای مترجم نامدار آن آراسته شد. چندروزی است که آن را به پایان بردهام و در حالتی دوگانه قرار گرفتهام: لذت خواندن یک رمان خوب، تکان دهنده و درخشان و در برابر آن، آزردهشدن از ترجمه و ویرایش کتاب. کتاب را نشر نیماژ بهچاپ سپردهاست. (معنی نیماژ را نیافتم و مشتاق دانستن آنم).
ادامه مطلب
_ ما فراموش شدگانیم ! نه آنچه که نوشتیم و نه دردی که همه عمر بر دوش کشیدیم و نه مرگ جانگدازمان. هیچیک بر خاطری نمانده ! دریغ از قلبی که جای ما باشد!»
_نه! ما فراموش نشدنی هستیم. هنوز اینجا و آنجا، نام ما و سخنان ما شنیده می شود .»
_ فراموش شدن که این نیست. فراموش شدن یعنی جانشین نداشتن. یعنی ابتر ماندنِ آنچه که به میراث نهاده ایی. »
_ و یا شاید بدتر از این! فراموش شدن یعنی به یغما بردن ِ آنچه که با خون نگاشته ایم؛ تحریف خون توسط قاتلامان ! »
_ اما اگر ما فراموش شدگانیم، پس این چه کسی است که دارد ما را می نویسد؟ آیا هیچ دقت کرده اید که یکی دارد ما را می نویسد ؟»
_آری! پس او کیست که ماه ها به ما چهار تن اندیشیده تا که بتواند در داستانی، ما را دوباره زنده کند؟ ؟ دوستان، ما هنوز فراموش نشده ایم »
_ آه، آه، آه ، این نویسنده بینوا را من می شناسم ! این بینوا چیز زیادی از ما نمی داند. جسته و گریخته از ما خوانده و اندیشیده ! ولی او و داستانی که از ما می نویسد که کافی نیست! »
ادامه مطلب
درباره این سایت